استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

تازه‌ترین اصطلاح‌ها
توضیح مثال معنی اصطلاح

- چون سنبه را پرزور دید ... یک‌باره جری شده، یک مشت از آن دشنام‌های آب‌نکشیده به ناف حاج‌آقا بست.

(جمال‌زاده - هفت قصه)

- ... و وقتی هم زیاد سنبه را پرزور ببینند، خودشان را به موش‌مردگی می‌زنند و غش‌وضعف می‌کنند.

(جعفر شهری - شکر تلخ)

حریف را پرقدرت دیدن و توان مبارزه با او را نداشتن؛ خود را با شخص محکم/ سمج/ مصالحه‌ناپذیری روبرو دیدن

سنبه را پرزور دیدن

هندوها ... که دیدند سنبه پرزور است و حالا دست‌رسی به علمای شرق و غرب و شمال و جنوب ندارند، سخت از رو رفتند و زبان در کام خاموشی فروبردند.

(صادق هدایت - توپ مرواری)

قدرتمند/ مصالحه‌ناپذیر بودن

سنبه‌ی کسی پرزور بودن

مردیکه طمع ورش داشته ... خیال می‌کند مفت می‌تواند دکان‌ها را از چنگ ما بیرون بیاورد، کور خوانده.

(جمال‌ میرصادقی - درازنای شب)

 تصور اشتباه/ باطل داشتن؛ غلط برداشت کردن؛ خیال بیهوده/ انتظار بی‌جا داشتن

کور خواندن

«تک‌وتا» کوتاه‌شده‌ی تک‌وتاز به‌معنی تاخت‌وتاز/ حمله است، به‌این‌ترتیب، معنی این اصط. در اصل، خود را در وضعیت تهاجمی نگاه‌داشتن و موضع دفاعی نگرفتن بوده است.

کسی به حرف‌های او گوش نمی‌داد، گاهی هم کسی متلکی به او می‌پراند، اما او خودش را از تک‌وتا نینداخت و به سخن‌رانی ادامه داد.

ترس/ ضعف/ شکست خود را به‌روی خود نیاوردن؛ به ضعف/ ناتوانی خود اعتراف نکردن و خود را تواناتر از واقع نشان دادن

خود را از تک‌وتا نینداختن؛

از تک‌وتا نیفتادن

همچنین ← «فلنگ را بستن»

و ← «جیم شدن»

- با دلهره‌ی عجیبی که تنم را به لرزه انداخته بود، زدم به‌چاک.

 (جمال‌زاده - قصه‌‌های کوتاه برای بچه‌های ریش‌دار)

 - اگه دیدی هوا پَسه، بزن به‌چاک و پشت سرت رو هم نگاه نکن!

بی‌سروصدا فرار کردن؛ از جایی بی‌خبر بیرون رفتن؛ دررفتن

به‌چاک زدن؛

به‌چاک جاده/ جعده زدن

در این اصط.، اشاره به رسم فاتحه‌خوانی در مراسم سوگواری مردگان است. اینجا گفته می‌شود که شخص/ چیز موردنظر حتا آن اندازه هم ارزش ندارد که برایش فاتحه‌ای خوانده شود.

همچنین ← «تره هم برای کسی/ چیزی خرد نکردن»

و ← «سنگی هم در ترازوی کسی نگذاشتن»؛

و ← «پِهِن [هم] بار کسی نکردن»؛

و ← «محل سگ به کسی نگذاشتن»

خودشان خیال می‌کنند آدم‌های مهمی هستند، اما اینجا کسی برایشان فاتحه هم نمی‌خواند.

برای کسی/ چیزی ارزش یا اهمیت قایل نشدن

فاتحه [هم]  برای کسی/ چیزی نخواندن

- ... پرسیدندش: چه کردی؟ گفت: عطای او به لقای او بخشیدم.

(سعدی - گلستان، باب سوم) 

- گِرد در پادشاهان مگردید و عطای ایشان به لقای دربانان ایشان بخشید.

(عبید زاکانی - رساله‌ی صدپند) 

از نیکی/ بخشش/ همراهی کسی صرف‌نظر کردن

عطای کسی را به لقای او [یا همراهان و همگنان او] بخشیدن

فردا حرکت می‌کنیم. تو هم می‌آی؟ ما رو که قال نمی‌ذاری!

(صادق هدایت - علویه خانم)

کسی را در جایی در انتظار گذاشتن؛ با کسی قرار گذاشتن و سر قرار حاضر نشدن

کسی را قال گذاشتن

پدر عاشقی بسوزه، گلوش پیش عصمت‌سادات گیر کرده، اما هنوز فوت‌وفند کاسه‌گری رو بلد نیس ...

(صادق هدایت - علویه خانم) 

عاشق/ خاطرخواه کسی شدن

گلوی کسی پیش دیگری گیر کردن

آدم‌هایی مثل ما تا وقتی که چانه می‌اندازند، باید کار کنند.

مردن؛ جان دادن

چانه انداختن

برو هر مطلبی داری اجرت با حضرت صاحب چراغ، هر مطلبی داری خدا همین امشب تو مشتت بذاره. برو ننه، برو بی‌بی! ننه‌ام ام‌البنی عوضت بده، حق به تیر غیب گرفتارت نکنه.

 (صادق هدایت - علویه خانم)  

- الهی به تیر غیب گرفتار بشی بچه، یه دقیقه آروم بگیر! 

به بیماری درمان‌ناپذیر مبتلا/ به بلای ناگهانی دچار شدن

به تیر غیب گرفتار شدن

این اصط. یا ضرب‌المثل از بیت دوم شعر زیر گرفته شده است:

میان گبر و نصارا همیشه باد نزاع // زِ هر طرف که شود کشته سود اسلام است

آقا بیخود متوحش نباشید، به‌ما چه؟ از هر طرف که شود کشته، سود اسلامست. هر کسی میان این معرکه باید کلاه خودشو دودستی نگه‌داره.  

(صادق هدایت - حاجی آقا)

کنایه از این که اگر دو دسته‌ی مخالف به جان یک‌دیگر بیفتند، شخص یا گروه سومی که با هردو مخالف است، از درگیری و درنتیجه از ناتوانی آن‌ها سود می‌برد.

از/ ز هر طرف شود کشته، سود اسلام است

- مثل اینکه تو هم نفست از جای گرم درمی‌آد. داداش، من صبح تا شب جون می‌کنم، آخرش هم هشتم گروی نُهَمه.

- کسانی که این حرف‌ها را می‌زنند، تنها به قاضی می‌روند و نفسشان از جای گرم بلند است.

(جمال‌زاده - قصه‌ی ما به‌سر رسید)

از مشکلات مخاطب خود، از سختی‌ها و دشواری‌های واقعی آگاه نبودن؛ کار مورد بحث را بسیار  آسان پنداشتن.

 

نفس کسی از جای گرم درمی‌آید/ بلند است / بلند می‌شود

گول حرف‌های این حروم‌زاده رو نخور، این آدم صدتا چاقو می‌سازه، یکیش هم دسته نداره.

او حرف‌های بسیاری می‌زند/ ادعاهای زیادی می‌کند که هیچ‌یک اساسی ندارد؛ او دروغ می‌گوید/ دروغ‌گوست.

کسی صد[تا] چاقو می‌سازد، [ولی] یکی از آن‌ها هم دسته ندارد

- من نمی‌خواهم تو را بترسانم و فقط می‌خواهم چشم تو را باز کنم تا دیگر فریب این آدم‌ها را نخوری.

- او سعی کرد با گفتن آن داستان چشم‌وگوش دختر را باز کند.

کسی را هوشیار کردن/ از واقعیتی آگاه کردن

 

 

چشم/ چشم‌وگوش کسی را باز کردن

نیز← آب در/ به هاون کوبیدن

و ← آب به غربال پیمودن

تو نمی‌توانی از پس این آدم بربیایی، آب را گره می‌زند.

زرنگ و نیرنگ‌باز بودن

آب را گره زدن

کلی از حمام بیرون آمد. کلاهش دزدیده بودند. با حمامی ماجرا می‌کرد. [حمامی] گفت: تو اینجا آمدی، کلاه نداشتی. گفت: ای مسلمانان این سر از آن سرهاست که بی‌کلاه به راه توان بُرد؟ 

(عبید زاکانی - رساله‌ی دلگشا)

ستیزه/ دعوا کردن؛ مشاجره‌ی لفظی

ماجرا کردن (قدیم)

- این دوتا دایم با هم یکی‌به‌دو می‌کنند.

- اوهو! خوشم باشه، حالا با من یکی‌به‌دو می‌کنی، رو به‌ من بُراق می‌شی؟ معلوم می‌شه زیر دمت خارخاسک درآورده ... نگذار دهنمو واکنم.

(صادق هدایت – علویه‌خانم)

 - درِ اتاق‌ها بسته بود و از توی بعضی از آن‌ها صدای پچ‌پچ حرف می‌آمد، صدای ناله، صدای یکی‌به‌دو، همه‌جور صدا ...

 (میرصادقی – بادها خبر از تغییر فصل می‌دادند)

بگومگو/ جروبحث/ مشاجره کردن؛ باهم درگیری لفظی داشتن

یکی به‌دو کردن

 

- آب تو گوش این مردم بیچاره می‌کنید، پولش را گرفته می‌خورید.

(محمدعلی جمال‌زاده – آسمان و ریسمان)

- تصور می‌کردند که به‌همین مفتی‌ها می‌توانند آب تو[ی] گوش عالم‌الغیب والشهاده کرده کلاه به سرش بگذارند.

(جمال‌زاده – صحرای محشر)

گول زدن/ اغفال کردن کسی

آب در/ توی گوش کسی کردن

نیز ← «تخم طلا گذاشتن/ کردن»

 و ← شق‌القمر کردن

و ← تخم طلا گذاشتن

- یکی نیست بگه آقا چه خبره، مگه تخم دوزرده کرده‌ای؟

- دو صفحه گزارش نوشته، خیال می‌کنه تخم دوزرده گذاشته.

- ... نکند علمای تعلیم و تربیت هم همین‌جورها تخم دوزرده می‌کنند.

(جلال آل احمد – مدیر مدرسه)

کار بسیار مهمی انجام دادن (به‌طنز)

تخم دوزرده کردن/ گذاشتن؛