استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

توضیح مثال معنی اصطلاح

1- تو نمی‌بایست به‌این زودی جا می‌زدی. اگر کمی به خودت فشار می‌آوردی، می‌توانستی ادامه بدهی.

2- این دوست تو که آنقدر ادعا داشت، چطور شد که یک‌باره جا زد؟

3- خودش را به‌عنوان دکتر جا زده بود و همه هم باور کرده بودند.

1- تسلیم شدن؛ شکست خود را پذیرفتن

2- از ادعا/ تصمیم/ قول خود منصرف شدن

3- به‌قصد فریب دیگران، خود/ کسی/ چیزی را به‌جای فرد یا چیز دیگری معرفی کردن

جا زدن

حواست باشه که از توپ‌وتشرهاش جا نخوری.

از دیدن چیزی یا کسی/ شنیدن مطلبی که انتظارش نمی‌رفته، یک‌باره ترسیدن/ یکه خوردن

جا خوردن

این اصط. معمولا برای سروصدا/ هیاهو و مانند آنها به‌کار می‌رود

چه خبره؟ دادوقال شماها همه‌ی محله رو از جا برداشته.

جایی را پر کردن

از جا برداشتن

مردک خیلی رویش زیاد شده، بود، اما در کلانتری او را سر جای خودش نشاندند.

کسی را با اخطار یا تنبیه به سکوت/ رعایت حد خود واداشتن 

کسی را به ‌جای/ سرِ جای خود نشاندن

- خوب، من وقت داشتم و این کار را برای آن‌ها کردم، به‌جایی که برنمی‌خورد.

- کرور کرور پول‌های ملت را می‌خورند و می‌برند، حالا گیرم چندغاز هم گیر این بدبخت‌ها آمده باشد، به جایی برنمی‌خورد.

زیانی/ آسیبی درپی نداشتن؛ چیز قابل‌توجهی نبودن

به‌جایی برنخوردن

اگر می‌خواهی به جایی برسی باید درس بخوانی.

به موقعیت یا شغل خوب/ رفاه/ ... دست یافتن

به جایی رسیدن

بالاخره کار به جایی کشید که با هم دست‌به‌یقه شدند.

به وضع حساس/ شدید/ خطرناک رسیدن

[کار] به جایی کشیدن

خود را جا کردن ← «جا کردن خود در جایی»

اگر بتوانی خودت را در آن اداره جا کنی، نانت در روغن است.

راه یافتن/ نفوذ کردن/ موقعیت خود را محکم کردن در جایی

جا کردن خود در جایی

1- خیلی طول می‌کشد تا آدم جا بیفتد و با محل آشنا شود.

2- این شیوه دیگر جا افتاده و هرکس می‌داند چه باید بکند.

1- مستقر شدن در جایی و سازگاری یافتن با وضع آنجا

2- معمول/ تثبیت شدن [رسمی/ سنتی/ قانونی ...]؛ پذیرفته شدن و به‌صورت قانون درآمدن امری

جا افتادن

جای آن دارد که از خدمات این دانشمند گران‌مایه قدردانی شود.

به جا/ مناسب/ شایسته/ روا بودن که ...

جای آن داشتن که ...

همچنین ← «جای آن دارد که ...»

جای آن است که این قانون بازنگری شود. جای آن بود که برای احترام به‌دیدنش می‌رفتید.

سزاوار است/ به‌جاست که ...

جای آن است/ بود که ...

البته این نکته جای خود دارد، اما هدف اصلی هر بنگاه اقتصادی کسب سود است.

در حد خود اهمیت داشتن

جای خود [را] داشتن

-  آتشی که شراه‌کشان از چشم و دهانش بیرون می‌آمد، به عمارات و ابنیه‌ی اطراف سرایت کرده بود و اگر عمله‌ی اطفائیه خود را نرسانده بودند، بیم آن می‌رفت که کار به جاهای نازک برسد. 

(محمدعلی جمال‌زاده – صحرای محشر)

 

- همین‌که دید کار دارد به‌جای باریک می‌کشد، با ظرافت موضوع بحث را عوض کرد.

به مرحله‌ی حساس/ خطرناک رسیدن

[کار] به ‌جای باریک/ نازک کشیدن یا رسیدن

در اولین سال تدریس در آن شهر به‌کلی تنها بود، اما بعد جای خودش را باز کرد.

[میان گروهی] موقعیت مناسب یافتن/ نفوذ کردن/ مستقر شدن

جا[ی خود را] باز کردن

همچنین ← «شلوار خود را زرد کردن»

1- بچه جایش را تر کرده، باید ملافه‌هایش را عوض کنیم.

2- چی شد؟ چرا تا رئیس یک چشم‌غره رفت، جاتو تر کردی؟

1- ادرار کردن در رختخواب

2- به‌شدت ترسیدن

جای خود را تر کردن

- همین که خانم پیر درِ جعبه‌ی زیورآلاتش را باز کرد دید جا تر است و بچه نیست. به‌جای طلا و جواهرات تکه کاغذی آنجا بود که روی آن نوشته شده بود ...

- وقتی ماموران پلیس برای دستگیری سارقان بانک به مخفی‌گاه آنان حمله کردند، از دزدان و اموال دزدی اثری نیافتند. مثل همیشه جا تر بود و بچه نبود.

کنایه از ناپدید شدن کسی یا چیزی از جایی که انتظار بودنش در آنجا می‌رفت

جا تر بودن و بچه نبودن

 

نگران نباشید، او فقط می‌خواهد  نان خود و خانواده‌اش را درآورد، جای شما را هم تنگ نخواهد کرد.

با حضور خود مزاحم کسی شدن/ امکان فعالیت کسی را محدود کردن

جای کسی را تنگ کردن

نظریه‌ی ایشان البته جالب توجه است، اما بعضی قسمت‌های آن جای حرف دارد.

درخور تامل بودن؛ ایراد داشتن

جای حرف داشتن

- جای شما خالی بود، خیلی خوش گذشت.

- جاش سبز! اگه الان اینجا بود، همه رو سرگرم می‌کرد.

نوعی آرزوی حضور کسی که در جایی؛ یاد کردن از کسی در جایی/ میان جمعی

جای کسی خالی/ سبز بودن