استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

توضیح مثال معنی اصطلاح

همچنین ← «کاسه‌ی داغ‌تر/ گرم‌تر از آش» و ← «دایه‌ی مهربان‌تر/ دلسوزتر از مادر»

حالا دیگه خانم برای ما فمینیست شده و تا از راه می‌رسه پرچم مبارزه رو بلند می‌کنه، در حالی که فمینیست‌های واقعی اینقدر تظاهر نمی‌کنن. اینو می‌گن کاتولیک‌تر از پاپ شدن.

کسی که بیش از اشخاص اصلی [ریاکارانه] به چیزی پابندی/ تعصب نشان دهد

کاتولیک‌تر از پاپ

همچنین ← «ترتیب کسی را دادن»

1- اگر غفلت کنی فوری برایت دوز و کلک درست می‌کنند و کارت را می‌سازند.

- مخالفان سر راه کمین کردند و همین‌که به آن‌جا نزدیک شد، کارش را ساختند.

2- کارم بساز از کرم امروز ای کریم

هرچند کارساز به‌جز کردگار نیست

(سنایی)

1- کسی را از پا درآوردن؛ برای کسی دردسر درست کردن

2- نیاز/ حاجت کسی را برآوردن (قدیم)

کار کسی را ساختن

اگر کارَت در اداره‌ها بیخ پیدا کند، باید آن‌قدر دوندگی کنی تا جانت به لبت بیاید.

کار با مشکل روبرو شدن؛ کار کسی گره خوردن

کار [کسی] بیخ پیدا کردن

دیدم داره یواش‌یواش کار به جاهای باریک می‌کشه، این بود که یواشکی زدم به چاک.

جریان کاری به مرحله‌ی حساس/ خطرناک رسیدن

کار به جای/ جاهای باریک (یا نازک) رسیدن/ کشیدن

معامله کردن با این حاجی‌ کار حضرت فیله. انقدر چونه می‌زنه که آدم از خیر معامله می‌گذره.

بسیار دشوار بودن کاری

کار حضرت فیل بودن

- دیدی؟ خواستم خوبی کنم، کار دست خودم دادم.

- این موضوع بو می‌ده، بهتره خودتو کنار بکشی، وگرنه کار دست خودت می‌دی.

برای خود مشکل آفریدن؛ خود را در مخمصه انداختن

کار دستِ خود دادن

نیز ← «جان کسی به لبش رسیدن» و «کفر کسی درآمدن»

امروز هم اگر کارد به استخوانم نرسیده بود و از زور قرض‌وقوله و ناچاری نبود، هرگز راضی به ... نمی‌شدم.

(دارالمجانین - محمدعلی جمال‌زاده)

 

دیگه کارد به استخوانم رسیده و نمی‌تونم این زندگی رو تحمل کنم.

سختی از اندازه‌ی تحمل کسی گذشتن

کارد به استخوان کسی رسیدن

همچنین ← «دایه‌ی مهربان‌تر/ دلسوزتر از مادر» و ←«کاتولیک‌تر از پاپ»

لازم نیست ما کاسه‌ی داغ‌تر از آش بشیم؛ ما که مسئول زندگی دیگران نیستیم.

کسی که بیش از اشخاص اصلی برای چیزی دلسوزی کند/ حساسیت نشان دهد/ خود را درگیر کند

کاسه‌ی داغ‌تر/ گرم‌تر از آش

زن گفت دیگه کاسه‌ی صبرم لب‌ریز شده، می‌رم طلاقم رو می‌گیرم. مهرم حلال، جونم آزاد.

صبر/ تحمل کسی به‌آخر رسیدن

کاسه‌ی صبر کسی لب‌ریزشدن

- به‌خیالت من خرم؟ بعد در اطاق را به‌رویم بستی تا چیزها را زیرورو بکنی، حالا همه‌ی کاسه و کوزه‌ها را سرِ من می‌شکنی؟

(صادق هدایت – مرده‌خورها)

- خودشان بریدند و خودشان دوختند، بعد که گندِ کار درآمد، خودشان را کشیدند کنار و همه‌ی کاسه‌کوزه‌ها سرِ من بدبخت شکستند.

تقصیر چیزی به‌ گردن کسی افتادن

کاسه[و]‌کوزه‌ها/ را سرِ کسی شکستن

- کاشف به‌عمل آمد که شاعری است صاحب نام و از اهل دل است.

 (محمدعلی جمال‌زاده - صحرای محشر)

در اثر تحقیق آن کارآگاه سمج کاشف به‌عمل آمد که مردجوان آراسته‌ای که در محافل ثروتمندان رفت‌وآمد می‌کرد، یک کلاه‌بردار حرفه‌ای و سابقه‌دار است.

[در اثر تحقیق یا به‌تصادف] معلوم شدن

کاشف به‌عمل آمدن

... و غریب اینکه کسی که کباده‌ی ریاست وزرایی می‌کشید، حال سودای وکالت به‌سرش زده بود.

(حاجی‌آقا – صادق هدایت)

ادعای چیزی را داشتن؛ خود را شایسته‌ی مقامی/ عنوانی دانستن

کبادهی چیزی را کشیدن

- بچه‌ها در سن بلوغ حالت‌های عجیبی پیدا می‌کنن، باید باهاشون کج‌دارومریز کرد تا این دوره بگذره.

[برای انجام کاری/ کنار آمدن با کسی] با احتیاط و مدارا رفتار کردن

کج‌دار و مریز/ کج‌دارومریز کردن

دیشب کدام گور رفته بودی؟ من خبرش را دارم ... کرم از خود درخت است، پس خودت خارشتک داشتی!

(صادق هدایت - علویه خانم)

کنایه از این‌که مقصر اصلی خود شخص است/ عیب از خودِ اوست/ علت فساد در درون خود اوست نه در بیرون

کرم از خود درخت بودن

ریشه‌ی این اصط. در شعر زیر اثر ایرج میرزا است:

بیچاره آدمی که گرفتار عقل شد

خوشبخت آنکه کره‌خر آمد و الاغ رفت

این آدم به‌قول خودش ده سال در دانشگاه تحصیل کرده، اما هیچ‌چیز از آداب معاشرت نمی‌داند، حقا که کرّه‌خر آمد و الاغ رفت.

درباره‌ی کسی گفته می‌شود که در زندگی یا در دوره‌ای از زندگیش چیزی نیاموخته/ پیشرفتی نکرده است.

کرّه‌خر آمد و الاغ رفت

- اینجا چیزی به ما نمی‌ماسد، بهتر است برویم کشک خودمان را بسابیم.

- داداش برو کشکتو بساب، این کارها به تو نیومده.

دنبال کار خود رفتن؛ به کار بی‌اهمیت خود پرداختن و به کار دیگران کاری نداشتن

کشک خود را ساییدن/ سابیدن

گویا در این اصط. اشاره به داستانی به این شرح است: چوپانی گله‌اش را به صحرا می‌بُرد، در راه به درخت گردوی تنومندی رسید، از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد، ناگهان گردباد سختی درگرفت، خواست فرود آید ترسید ... از دور بقعه‌ی امام‌زاده‌ای را دید و گفت: ای امام‌زاده گله‌ام نذر تو، مرا از درخت سالم پایین بیاور. باد کمی ساکت شد، چوپان شاخه‌ی قوی‌تری را گرفت و جای پایی پیدا کرد. دوباره گفت: ... نیمی از گله مال تو و نیمی مال خودم. وقتی که نزدیک تنه‌ی درخت رسید گفت: ای امام‌زاده گله را خودم نگهداری می‌کنم، و کشک و پشمش را به تو می‌دهم. وقتی پایش به زمین رسید رو به امام‌زاده گفت: مرد حسابی چه کشکی؟ چه پشمی؟ ...

- پول‌هایش را ازش گرفت که برایش خانه‌ای دست‌وپا کند. دست آخر زد زیرش: پولِ چه؟ کشکِ چه؟ پشمِ چه؟

(بادها خبر از تغییر فصل می‌دادند - جمال میرصادقی)

 

- اونوقت تو هم همه‌ی حرف‌هاشو باور کردی؟ عجب آدم ساده‌ای هستی! چه دکترایی، چه کشکی؟ چه پشمی؟ این بابا حتا دیپلم هم نداره.

بیان انکار یا نادیده گرفتن حرف یا عمل دیگری

کشکِ چه/ چی، پشم چه/ چی؛ چه کشکی، چه پشمی؟ (گفتگو، غیرمودبانه)

معمولا به‌صورت ماضی بعید منفی به‌کار می‌رود و اشاره دارد به عمل ساحران که با بو کردن کف دست خود از امور غیبی خبر می‌دادند.

کف دستم را بو نکرده بودم که بدانم این مردکه امروز اینجا سبز می‌شود.

کنایه از آگاهی داشتن پیشاپیش از چیزی

کف دست خود را بو کردن

براساس تورات، سفر پیدایش، هنگامی که خدا از خلقت انسان فراغت یافت، به فرشتگان مقرب دستور داد در برابر این موجود تازه تعظیم کنند. از میان آنها تنها ابلیس با این استدلال که من از آتش آفریده شده‌ام، در حالی که این موجود از گل سیاه و بدبو آفریده شده است، سرپیچی کرد. پس خدا او را لعنت کرد و از بهشت بیرون راند. این داستان با اندک تفاوتی در قران (سوره‌ی حجر، آیه‌های 28 تا 34) نیز آمده است. وهمین سرپیچی است که به کفر ابلیس مشهور شده است.

همچنین ← «گاو پیشانی‌سفید»

درست گوش دادم، دیدم ... زبان فارسیِ از جان شیرین‌ترِ خودمان است و دارد مدام نزدیک‌تر می‌شود. همین‌که پشت سرم رسید، سر را برگرداندم و ... دیدم یک تن از آن تریاکی‌های دوآتشه و لاجون و مفنگی خودمانی بود که چون از کفر ابلیس معروف‌تر است، محتاج به ‌معرفی نیست. 

(صحرای محشر – محمدعلی جمال زاده)

بسیار سرشناس بودن؛ برای همه‌ی مردم آشنا بودن

از کفر ابلیس معروف‌تر بودن

جماعت کفن‌دزدها روزها گورهای مردگان تازه را در گورستان‌ها نشان می‌گذاشتند و شب‌ها کفن‌هایشان را می‌بردند و بسا کارهای خلاف انسانی با مردگان نوجوان و دختران به‌ظهور می‌رسید. وقتی این اعمال مورد لعن مردم  و منبریان واقع شد، عده‌ای از دزدان کفن‌پوشی را به‌جای آن برگزیدند، یعنی شب‌ها کفن می‌پوشیدند و وقتی رهگذری نزدیک می‌شد، برمی‌خاستند و بی‌حرکت در برابرش می‌ایستادند و او را که به‌شدت ترسیده بود، لخت می‌کردند. شاید اصط. کفن‌دزد اولی از همین ریشه باشد زیرا اولی فقط کفن را می‌برد، دومی به مردگان تجاوز و سومی رهگذران را غارت می‌کرد. 

(خلاصه‌‌شده از تهران قدیم – جعفر شهری)

همه‌ی مردم از اینکه قدرت از دست آن دارودسته‌ی فاسد بیرون آمده خوشحال بودند، اما کم نبودند کسانی که بعد از مدت کوتاهی گفتند صدرحمت به کفن‌دزدهای اولی.

کنایه از این که شخص یا گروه پلیدی رفته و شخص یا گروه پلیدتری جای او را گرفته است.

صدرحمت به کفن‌دزد اولی؛

باز هم کفن‌دزد اولی