استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

توضیح مثال معنی اصطلاح

پیش هرکس که می‌رسد شروع می‌کند به لاف زدن، اما اینجا هیچ‌کس داخل آدم حسابش نمی‌کند.

کسی را باارزش/ مهم تلقی کردن

داخل آدم دانستن/ شمردن/ حساب کردن/ به‌حساب آوردن کسی

همچنین ← از دماغ فیل افتادن

- این همان پسر آق‌علاست، همون که دماغش باد داشت؟ دو کلاس درس نخونده، عارش می‌اومد بیاد دکون باباش. خدا خواست بیاد اینجا تا ببینه باباش چی می‌کشیده.

(جمال میرصادقی – بادها خبر از تغییر فصل می‌دادند)

- خیلی‌ها در جوانی بادِ دماغ دارند، اما بعد سرشان به سنگ می‌خورد و بادشان می‌خوابد.

خودپسند/ مغرور/ متکبر بودن؛

خود را برتر دانستن

دماغ کسی باد داشتن؛

باد دماغ داشتن

پیش غریبه‌ها که می‌رسه شروع می‌کنه به لاف زدن، اما اینجا هیچ‌کس داخل آدم حسابش نمی‌کنه.

کسی را باارزش/ مهم تلقی کردن

داخل آدم دانستن/ شمردن/ حساب کردن/ به‌حساب آوردن کسی

معمولا به‌صورت منفی برای بی‌ارزش شمردن/ بی‌اهمیت نشان دادن کسی گفته می‌شود.

او که داخل آدم نیست، روی حرف‌هایش زیاد حساب نکنید.

شخص مهمی/ باارزشی به‌حساب آمدن

داخل آدم بودن

معمولا به‌صورت منفی برای بی‌ارزش شمردن کسی گفته می‌شود.

او که داخل آدم نیست، روی حرف‌هایش زیاد حساب نکنید.

شخص باارزشی بودن/ به‌حساب آمدن

داخل آدم بودن/ حساب شدن/ به‌حساب آمدن

- آی مردم، به دادم برسید، بیچاره شدم!

- نزد قاضی رفت و گفت: به دادم برس، این ازخدابی‌خبران داروندارم را به‌یغما بردند!

حق کسی را به وی بازگردادندن؛ کسی را از ستم رهانیدن؛ به کسی کمک کردن؛ از کسی پشتیبانی کردن؛

به داد کسی رسیدن

- گفت من احتیاج به بی‌حسی ندارم. اما همین‌که مته‌ی دندانپزشک به عصب دندانش رسید، از شدت درد دادش به آسمان رفت.

- وقتی دیدم دارند پا روی حق می‌گذارند، دادم درآمد.

از شدت درد/ عصبانیت/ ناراحتی فریاد زدن؛ تحمل کسی به‌پایان رسیدن و به‌صدای بلند اعتراض کردن یا درد خود را نشان دادن

داد کسی درآمدن/ بلند شدن/ بالا رفتن/ به آسمان رفتن

چه خبره؟ چرا اینجا دادوبیداد راه انداختین؟

فریاد/ هوار کشیدن؛ هیاهو کردن

دادوبیداد کردن/ راه انداختن

ای دادِ بیداد، دیدی چه بر سرمان آمد!

بیان اندوه/ تاسف/ رنج، به‌ویژه هنگام رویارویی با یک رویداد ناگوار

ای دادِ بیداد

- پسرعمو آنجا چنان داد سخن داده بود که نگو و نپرس.

- آقا داد سخن می‌داد که چرا بچه را نباید زد.

(هوشنگ گلشیری – آینه‌های دردار)

به‌تفصیل سخن گفتن؛ سخن‌رانی کردن؛ توضیح زیاد دادن؛ پرحرفی کردن

داد سخن دادن

شوهره که همیشه مسته و زنه هم دایم پی دادن غریبونشه. من نمی‌دونم اینها اصلا چرا با هم زندگی می‌کنن.

درباره‌ی زنی گفته می‌شود که با مردی رابطه‌ی نامشروع دارد.

پیِ دادن غریبان خود رفتن/ بودن

که سال‌هاست                       بالای دار رفتی و این شحنه‌های پیر                                 از مرده‌ات هنوز                   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پرهیز می‌کنند

(شفیعی کدکنی)‌‌‌

به دار کشیده شدن؛ دار زده شدن؛ اعدام شدن با دار

[سر کسی] بالای دار رفتن

در آن جلسه حرف‌های زیادی درباره‌ی تامین بودجه‌ی این ‌طرح زده شد، اما هنوز نه به دار است نه به بار.

هنوز قطعی/ حتمی نیست/ نمی‌توان به عملی شدن آن امید داشت.

چیزی نه به دار است نه به بار

به‌اطلاع دوستان و آشنایان می‌رسانیم که شب پیش مادر گرامی‌مان بانو ... دار فانی را وداع گفت.

مردن

دار فانی را وداع کردن/ گفتن

 ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نِه

 زان پیش که گویند که از دار فنا رفت

(حافظ)

مردن

از دار فنا رفتن

ریشه‌ی این اصط. به‌تعبیری در روابط نوازندگان و خوانندگان قدیم است:

درمجالس طرب رسم بر این بود كه چون اهل مجلس از هنرنمایی مطربان خوششان می‌آمد به آنها انعام می‌دادند.  در پایان مجلس گروه خنیاگران آنچه انعام گرفته بودند، روی  دایره‌ای می‌ریختند و همه را میان خود تقسیم می‌کردند.

1- هرچه می‌دانی بریز روی داریه تا ببینم چه می‌توانم برایت بکنم.

2- من اعتماد کردم و حرف دلم را به او زدم. اما او به هر کس رسید همه را روی داریه ریخت.

1- فاش/ برملا کردن

2- اسرار دیگری را برملا کردن و باعث رسوایی او شدن

چیزی را روی داریه/ دایره ریختن

برادرم دیگه داشت داغ می‌کرد و مرتب صداش بلندتر می‌شد.

بسیار خشمگین شدن

داغ کردن

امیدوارم هیچ مادری داغ بچه‌هاشو نبینه.

دچار اندوه مرگ کسی شدن

داغ کسی را دیدن

الهی داغ نینی، جوون!

دچار اندوه مرگ عزیزی شدن

داغ دیدن

تعمیرکار با فرستادن صورت‌حساب تعمیر ماشین لباسشویی چنان ما را داغ کرد که تصمیم گرفتیم از این به‌بعد هرچه خراب شد بیرون بیندازیم و نو بخریم.

کسی را تنبیه/ جریمه کردن؛ هزینه‌ی زیادی از کسی مطالبه کردن

کسی را داغ کردن