استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

توضیح مثال معنی اصطلاح

حالا دیگر این‌قدر شأن آقا اجل شده که برای دیدنش باید از منشی‌اش وقت بگیریم.

مقام کسی بالا رفتن (معمولا به‌طنز)

شأن کسی اَجَل شدن

همچنین ← «دست از سر کسی برداشتن»

- برو داداش شاخت را از من بکش، من اهل این کارها نیستم.

- حالا آمدیم و رضایت نداد و شاخش را از ما برنداشت. آن‌وقت چه کنیم؟

کسی را راحت گذاشتن؛ دیگر مزاحم او نشدن

شاخ [خود] را از کسی کشیدن/ برداشتن

همچنین ← «از این شاخ به آن شاخ پریدن»

به‌قدری این شاخ و آن شاخ کرد که هیچ‌کس چیزی از حرف‌هایش نفهمید.

در سخن پیگیری نداشتن/ یک موضوع معین را دنبال نکردن

این شاخ و آن شاخ کردن

1- فلانی شاخ دنیای مجازی شده. در جام جهانی روسیه، کره برای آلمان شاخ شد.

2- این پسره هم برای ما شاخ شده.

1- قد علم کردن؛ اظهار وجود کردن؛ قدرتمند شدن

2- موی دماغ/ مزاحم کسی شدن

شاخ شدن

این یارو دروغ‌هایی می‌گه که آدم شاخ درمی‌آره.

به‌شدت تعجب کردن؛ به شگفتی دچار شدن

 

شاخ درآوردن

 

خواهش می‌کنم لُب مطلب را بگویید و شاخ‌وبرگ اضافی به موضوع ندهید.

بیان جزئیات اضافی در هنگام تعریف کردن مطلبی، آب‌وتاب دادن

به چیزی شاخ‌وبرگ دادن

به‌احتمال زیاد ریشه‌ی این اصط. در عمل حجامت (یک شیوه‌ی درمان سنتیِ بسیار قدیمی) است. 

در عمل حجامت ابتدا با وسیله‌ای به‌نام شاخ یا شیشه بخش‌هایی از بدن (معمولا پشت) را بادکش می‌کنند و سپس آن محل را با تیغ خراش می‌دهند تا خون از آن بیرون آید. سابق این کار را دلاک‌ها در حمام نیز می‌کردند. وقتی دلاک شاخ را روی بدن کسی می‌چسباند، آن شخص مجبور بود همچنان به پشت دراز بکشد تا دلاک دوباره وقت پیدا کند و شاخ را بکند. 

1- اگه گوش مفت گیر بیاره شاخِشو می‌چسبونه و دیگه ول‌کن نیست.

2- نمی‌دانم چرا شاخش را به من بند کرده بود و دایم موی دماغ من می‌شد.

1- برای کسی پرحرفی کردن

2- به کسی پیله کردن/ به کار او دخالت کردن

شاخ [خود] را بند کردن/ چسباندن

پیش رئیسش که می‌رسید، مرتب شاخ توی جیبش می‌گذاشت، اما پشت سر، به او بدوبیراه می‌گفت.

[به قصد فریب] از کسی تعریف/ ستایش کردن

شاخ توی جیب کسی گذاشتن

همچنین ← «این شاخ و آن شاخ کردن»

1- من که از درس این استاد چیزی نمی‌فهمم، دایم از این شاخه به اون شاخه می‌پره و هیچ‌وقت یک موضوع رو تا آخر دنبال نمی‌کنه.

2- تو باید یک رشته‌ی معین را انتخاب کنی و ادامه بدهی تا در آن تخصص پیدا کنی. با از این شاخ به آن شاخ پریدن فقط عمرت را تلف می‌کنی.

1- در حرف زدن موضوع معینی را پیگیری نکردن؛ پیوسته به موضوع‌های گوناگون گریز زدن

2- در کاری پیگیری نداشتن

از این شاخ به آن شاخ پریدن؛

از این شاخه به آن شاخه پریدن

1- از یک‌طرف الخناس‌های ... و از طرف دیگر گوسفندهای ناراضی ... شاخ‌به‌شاخ شدند و کنسرت ناهنجاری راه انداختند.

(ولنگاری – صادق هدایت)

 

- این دوتا سرِ هر چیز بی‌اهمیتی با هم سرِشاخ می‌شن.

2- شاخ‌به‌شاخ شدن پاترول و پراید سه کشته و یک مجروح به‌جا گذاشت.

(خبرگزاری ایسنا، 28 آذر 1396)

1- دعوا/ مرافعه کردن؛ با کسی دست‌به‌گریبان شدن

2- (تنها درمورد «شاخ‌به‌شاخ شدن»): تصادف دو خودرو از روبرو

شاخ‌به‌شاخ شدن؛ سرِشاخ شدن

طایفه‌ای از گدایان را رسم بر این بود که شاخ گوسفندی را بر یک دست و شانه‌ای را بر دست دیگر می‌گرفتند و بر در سرای و دکان مردم می‌ایستادند و آن شاخ را بدان شانه می‌کشیدند و صدایی غریب از آن برمی‌آمد و مردم چیزی بدیشان می‌دادند و اگر احیانا اهمال می‌کردند، گدایان کاردی کشیده، اعضای خود را مجروح می‌ساختند و بعضی کارد را  به‌دست پسر خود می‌دادند تا وی خود را مجروح سازد، در نتیجه مردم از این عمل نفرت کرده، زودتر چیزی بدیشان می‌دادند. (فرهنگ معین )

- چندبار اومد اینجا و شاخشونه کشید که ال می‌کنم و بل می‌کنم. اما وقتی دید کسی محلش نمی‌ذاره دُمش رو گذاشت روی کولش و رفت پی کارش.

- پسرجون، بیخودی شاخ‌وشونه نکش. اینجا کسی از این حرف‌ها نمی‌ترسه.

تهدید کردن؛ خط‌ ونشان کشیدن؛ حرف‌های درشت و تهدیدآمیز زدن

شاخ‌وشانه/ شاخشانه کشیدن

همین‌که به ریاست کلانتری برگزیده شد، سردسته‌ی باج‌گیرهای محله را احضار کرد و شاخش را شکست.

کسی را مغلوب کردن

شاخ کسی را شکستن

همچنین ← "فتح خیبر کردن"

پیش هرکس که می‌رسد، تعریف می‌کند که چنین و چنان کردم، خیال می‌کند شاخ غول را شکسته است.

کار غیرعادی/ بسیار مهمی انجام دادن

شاخ غول را شکستن

← توضیح «شاخ خود را به کسی بند کردن/ چسباندن»

همچنین ← «پای خود را از توی کفش کسی درآوردن»

- داداش شاختو از ما بکش، من یکی این‌کاره نیستم.

- وقتی فهمید اینجا چیزی بِهِش نمی‌ماسه، شاخو برداشت و رفت دنبال کارش.

کسی را به‌حال خود/ راحت گذاشتن؛ مزاحم او نشدن؛ دست از سر کسی برداشتن

شاخ خود را [از کسی] کشیدن/ برداشتن (عامیانه)

وقتی پرسیدم چرا در اعتصاب شرکت نکردی، جواب داد: "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌برادر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینا قدرت دارن، هرکس جیک بزنه می‌اندازندش توی هلف‌دونی. با شاخ غول که نمی‌شه درافتاد".

به کار پرخطری دست زدن؛ خود را درگیرِ کار خطرناکی کردن

با شاخ گاو/ غول درافتادن

این اصط. از مشاهده‌ی حشره‌ها و جانوران موسوم به شاخک‌داران پیدا شده است. شاخک عضو حسی این جانوران است و آنها با به‌حرکت درآوردن آن می‌توانند، حرکت و لرزش و بعضی انواع آنها حتا بو، رطوبت و حرارت را حس کنند.

شاخک‌هاتو خوب به‌کار بنداز ببین این‌ها چه برنامه‌ای دارن.

تلاش/ استفاده از همه‌ی امکانات  برای به‌دست آوردن خبر/ اطلاع از چیزی

شاخک‌های خود را به‌کار انداختن

این اصط. به‌طور معمول درباره‌ی پسران جوان گفته می‌شود.

- مادر گفت: "خود قرمساقت شاشت کف کرده بود که مرا گرفتی و بدبختم کردی". پدر جواب داد: "قرمساق برادرته ... "

(هرمز شهدادی – شب هول)

 

- پسره شاشش کف کرده، دایم می‌افته دنبال دخترها. می‌ترسم رسوایی به‌بار بیاره.

بالغ شدن؛ به دوران بلوغ پا گذاشتن

شاش کسی کف کردن (غیرمودبانه)

1- بعد از عمری خواستیم، خونه رو رنگ کنیم تا از اون وضع دربیاد، اما اوستای نقاش شاشید به خونه.

2- همین‌که حضرات خواستند در حضور خبرنگاران شروع به تبلیغ برای خودشان بکنند، بلند شد و با افشاگری‌هایش به هیکل همه‌شان شاشید.

1- چیزی را خراب کردن

2- کسی/ چیزی را بی‌آبرو/ رسوا کردن

شاشیدن به چیزی؛

شاشیدن به هیکل کسی (غیرمودبانه)

گفتم خوشبختانه بحران بانکی روی کار ما تاثیر بدی نگذاشته است، اما او به‌جای ابراز خوشحالی گفت: "نشاشیدی شب درازه!" 

هنوز برای اینکه اتفاق بدی بیفتد وقت هست؛ هنوز اول کار است، تصور نکن که همه‌چیز به‌خوبی پیش خواهد رفت

نشاشیدی، شب درازه!

- بچه‌ها از نیم‌ساعت پیش شال‌وکلاه کرده بودند و در راهرو ایستاده بودند تا تلفن نسرین‌خانم تمام شود و آنها را به سینما ببرد.

- جمعه‌ها همگی کفش‌وکلاه می‌کردیم و به خانه‌ی عمه‌جان می‌رفتیم.

آماده شدن و به‌راه افتادن

شال‌وکلاه/ کفش‌وکلاه کردن