استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

توضیح مثال معنی اصطلاح

درست جلوی خانه‌ی ما یک خانه‌ی سه‌طبقه‌ی بدقواره ساخته بودند که خار چشم پدرم شده بود.

سبب ناراحتی/ عذاب سخت کسی بودن/ شدن

خار چشم کسی بودن/ شدن

منظور از خارخاسک در این اصط. دانه‌‌ی گیاهی صحرایی به‌نام خارخَسَک/ خارخاسک است که خارهای منحنی‌شکل دارد و به لباس عابران یا بدن چارپایان می‌چسبد و بدن آنها را به خارش می‌اندازد.

اوهو! حالا با من یکی به‌دو می‌کنی، روبه‌من بُراق می‌شی؟ معلوم می‌شه زیر دُمت خارخسک درآورده ... نذار دهنمو واز کنم.

(صادق هدایت-علویه‌خانم)

به‌فکر طغیان افتادن؛ هوس‌های ناباب/ ناعاقلانه به‌سر کسی زدن

خارخاسک/ خارخسک زیر دُم/ دُمب کسی درآوردن (توهین‌آمیز)

- من مکرر در علت این خاصه‌خرجی‌ها که از مخزن غیب حواله داده می‌شود فکر کرده و بی‌نتیجه در اعماق مغز خود کنجکاوی و تفحص کرده ...

( در تلاش معاش - محمد مسعود)

- کسی هم نبود مثل حاجی حمله‌دار واسَم از این خاصه‌خرجی‌ها بکنه ...

(باغ بلور - محسن مخملباف )

ول‌خرجی

خاصه‌خرجی

خیلی خاطر دختره رو می‌خواست، اما دختره اصلا اعتنایی بِهِش نمی‌کرد.

کسی را دوست داشتن

خاطر کسی را خواستن

خاطرش از شاگردش جمع بود، می‌دانست که دهانش قرص است.

مطمئن بودن کسی

خاطر کسی جمع بودن

- من خاطرجمع هستم که قاتل شوهر بیچاره‌ی من همین شازده است.

(ایرج پزشک‌زاد – دایی‌جان ناپلئون)

 - خاطرت جمع باشد که به‌زودی به مقام وزارت و صدارت خواهی رسید.

(جمال‌زاده – قنبرعلی جوان‌مردِ ...)

از چیزی مطمئن بودن؛

درباره‌ی چیزی نگرانی نداشتن

خاطرجمع بودن؛

خاطر کسی جمع بودن

- خاطرجمع باش، هیچ اتفاقی نمی‌افته!

- وقتی گفت که حاجی شمس‌الله حکمیت دعوا رو قبول کرده، خاطرجمع شدم.

مطمئن بودن/ شدن

خاطرجمع بودن/ شدن

از شریک خودش خاطرجمع بود، اما می‌ترسید که کارکنان شرکت هم از ماجرا بو برده باشند.

از کسی مطمئن بودن

از کسی خاطرجمع بودن

خاطرخواه پسرعمویش بود و همه‌ی خواستگارهایش را رد می‌کرد.

کسی را دوست داشتن

خاطرخواه کسی بودن

او در مبارزات انتخاباتی با مطرح کردن مسئله‌ی بیکاری به وسط خال زد و توانست نظر بسیاری از رای‌دهندگان را جلب کند.

 موضوع اصلی/ مهم‌ترین چیز را مورد هدف قرار دادن؛ به مهم‌ترین چیز اشاره کردن/ پرداختن

به [وسط] خال زدن

خودش نسبتا زبروزرنگ و سروزبون‌داره، اما شوهرش خیلی خاله‌خواب‌رفته‌ست؛ اگه دوساعت هم پیشش بشینی، یک کلمه حرف نمی‌زنه.

آدم بی‌حال/ وارفته

خاله‌خواب‌رفته

- امان از دست این خاله‌زنک‌ها. هرکار بکنی، یک ایرادی می‌گیرند.

- خانم جان، ما نمی‌توانیم جلوی زبان خاله‌زنک‌ها را بگیریم. بهترین راه این است که به حرف‌هایشان بی‌اعتنا باشیم.

کسی که پیوسته پشت سر/ درباره‌ی دیگران حرف می‌زند/ به کار دیگران فضولی می‌کند

خاله‌زنک (توهین‌آمیز)

به‌تفسیری، پيشينه‌ی اين واژه به آغازهای سلطنت رضا شاه پهلوی بازمی‌گردد. گویا در آن زمان، به‌دليل کمبود اسلحه، بعضی از پاسبان‌های گشت فقط غلاف خالی اسلحه را به کمر می‌بستند. دزدان برای آگاه کردن یکدیگر می‌گفتند که طرف "خالی بسته"، به‌این معنی که فلان پاسبان اسلحه ندارد.

این دوست عزیز به‌قدری خالی‌بندی کرده که دیگه هیچ‌کس حرف‌هاشو باور نمی‌کنه.

دروغ‌گویی؛ چاخان‌گویی؛ بلوف زدن

خالی‌بندی

با خودم آوردمش تهران، توجهش کردم، برایش دعا گرفتم، حالش بهتر شد. گرچه هنوز سرِ خانه‌ی اول نرفته، الحمدلله چهارستون بدنش درست است.

(علویه خانم - صادق هدایت)

به وضع پیشین برگشتن

سر خانه‌ی اول خود رفتن؛ به خانه‌ی اول خود برگشتن

یالله، پاشو کار کن، مگه اینجا خونه‌ی خاله‌ست؟

جایی که شخص در آن بسیار آسوده/ در رفاه به‌سر بَرَد

خانه‌ی خاله/ عمه

خانه‌اش خراب، این مرد زندگی آن خانواده را تباه کرد.

نوعی نفرین؛ آرزوی نابودی برای شخص موردنظر

خانه‌‌ات/ خانه‌اش خراب

1- گفتیم، همه‌چیز را بفروشیم و برویم تهران تا شاید از این خاک‌توسری نجات پیدا کنیم.

2- حواست باشه، اگه با دختره خاک‌توسری بکنی، باید عقدش کنی.

2- بعداز عمری خواستیم با هم خاک‌توسری کنیم، ده تا سرخر سبز شد.

1- بدبختی/ خفت

2- همبستر شدن/ معاشقه کردن با زنی

خاک‌توسری

به این معنی که هرچه می‌یافتند قلع‌وقمع می‌کردند و می‌چاپیدند و ... خاک سر راهشان را توبره می‌کردند. 

(قضیه‌ی زیر بته  – صادق هدایت)

  

قاچاقچی‌ها خاک وطن را توبره کرده‌اند.

 (دنیای اقتصاد 18 خرداد 1396)

جایی را ویران/ غارت کردن

خاک جایی را توبره کردن/ به توبره بردن/ به توبره کشیدن

پدر خاک کارخانه‌ی قند را خورده بود و همه‌ی دستگاه‌ها را مثل کف دستش می‌شناخت.

در جایی مدت زیاد کار کردن/ زحمت کشیدن و تجربه اندوختن

خاک جایی را خوردن

من می خورم و تو می‌کنی بدمستی

خاکم به دهن، مگر تو مستی ربی؟

(خیام)

بیان اینکه آنچه هم‌اکنون می‌خواهم بگویم، آرزوی قلبی من نیست/ نارواست/ کفرآمیز است/ سخنی است که درواقع نباید برزبان آید

خاک بر/ به دهنم؛ خاکم به دهن/ دهان