استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

توضیح مثال معنی اصطلاح

- وقتی بعد از یک‌ساعتی پیاده‌روی به مزرعه می‌رسید، اول بچه را شیر می‌داد و جایش را درست می‌کرد، بعد بلافاصله چادرش را به کمر می‌زد و مشغول می‌شد.

- مادرم چادر به کمر بست و با بیل بالابان را کوبید. برادر کوچکم گریه می‌کرد. خیال می‌کرد بمب می‌اندازد.

(علی اشرف درویشیان – جنگ به‌روایت بچه‌ها)

آماده‌ی انجام کاری شدن (در مورد زنان)

چادر به کمر زدن/بستن

هیچ کاری نمی‌شد کرد. همسایه‌ها دایم ما را چارچشمی می‌پاییدند و همه‌ی رفت‌وآمدهایمان را زیر نظر داشتند.

با دقت/ کنجکاوی بسیار کسی/ چیزی را زیر نظر گرفتن

چهارچشمی/ چارچشمی کسی یا چیزی را پاییدن

علم چندان که بیشتر خوانی
چون عمل در تو نیست، نادانی
نه محقق بود نه دانشمند
چارپایی بر او کتابی چند
آن تهی مغز را چه علم و خبر
که بر او هیزم است یا دفتر

(گلستان سعدی)

- حضرت آقا یک عنوان دکتری را هم یدک می‌کشد، اما رفتارش مثل لات‌های چاله‌میدان است و به‌معنی واقعی کلمه، چارپایی است بر او کتابی چند.

 

کنایه از شخصی که درس خوانده اما رفتار ناشایستی دارد یا دانش عمومی ندارد.

چارپایی بر او کتابی چند

گالش پوسیده را به دوبرابر قیمت چاشنی کردن، این کاسبی نیست، این دزدی است.

چیزی را با زبان‌بازی و چرب‌زبانی فروختن؛ قالب کردنِ چیزی

چاشنی کردنِ چیزی

تنی دویست را بکشتند و ... که چاشنی‌ای قوی چشانیدند. 

(تاریخ مسعودی – بیهقی)

ضرب‌شست نشان دادن

چاشنی چشاندن/ چشانیدن (قدیم)

این حرف‌ها همه چاقوی بی‌دسته‌اند، باور نکنید.

دروغ؛ حرف بی‌پایه

چاقوی بی‌دسته

گول حرف‌های این حروم‌زاده رو نخور، این آدم صدتا چاقو می‌سازه، یکیش هم دسته نداره.

او حرف‌های بسیاری می‌زند/ ادعاهای زیادی می‌کند که هیچ‌یک اساسی ندارد؛ او دروغ می‌گوید/ دروغ‌گوست.

کسی صد[تا] چاقو می‌سازد، [ولی] یکی از آن‌ها هم دسته ندارد

با هزار زحمت با طرف معامله صلح کردم اما بلافاصله به بلای مالیات و اداره‌ی دارایی دچار شدم. از چاله درآمدم و به چاه افتادم.

دچار وضعی بدتر از پیش شدن

از چاله [درآمدن و] به چاه افتادن؛ هنوز از چاله درنیامده به چاه افتادن

همچنین ← «دهان‌به‌دهان/ دهن‌به‌دهن کسی گذاشتنن»

راستش را بخواهی حوصله‌ نداشتم چانه ‌در چانه‌ی این‌ها  بگذارم. وگرنه خوب می‌توانم از پسشان برآیم.

با کسی هم‌صحبت/ دهان‌به‌دهان شدن

چانه ‌در چانه‌ی کسی گذاشتن

پیرمرد چانه‌اش را بند کرده بود و ول‌کن نبود.

مشغول پرچانگی/ وراجی شدن

چانه‌ی خود را بند کردن

آدم‌هایی مثل ما تا وقتی که چانه می‌اندازند، باید کار کنند.

مردن؛ جان دادن

چانه انداختن

قیمتش خیلی بالا نیست، اما گمان می‌کنم باز هم جای چونه داره.

امکان پایین آوردن قیمت/ تعدیل شرایط با گفتگو وجود داشتن

جای چانه/ چونه داشتن

1- به‌قدری چانه زد که سر ما را برد.

2- خانم محترم، قیمت‌ کالاهای ما ثابت‌ است و چانه زدن نتیجه‌ای ندارد.

1- بسیار حرف زدن؛ پرگویی/ پرچانگی کردن

2- برای توافق بر سر چیزی/ قیمت چیزی گفتگوی بسیار کردن

چانه زدن

چانه‌اش گرم شده بود و آسمان و ریسمان را به‌هم می‌بافت.

به‌پرحرفی درآمدن/ مشغول شدن

چانه‌ی کسی گرم شدن

مثلا قوم‌وخویش است، اما چشم دیدن من و خانواده‌ی من را ندارد،  هروقت توانسته برای ما چاه کنده است.

برای کسی مشکل/ دردسر درست کردن

چاه برای/ سر راه کسی کندن

کسی که برای دیگران چاه بکند، خودش به چاه می‌افتد.

به مشکل/ دردسر دچار شدن

به چاه [در]افتادن

بنا به‌روایتی، ویل چاهی در جهنم است که انتها ندارد.

به‌روایت دیگری:

"وَیل، پرتگاهی در جهنم است که کافر در آن سقوط می‌کند و چهل سال طول می‌کشد تا به تهِ آن برسد" 

(سنن الترمذی -  محمد بن عیسی ترمذی)

خانه‌ی قدیمی مثل چاه ویل است، هر روز باید یک جایش را تعمیر کنی و هرگز تعمیرش تمام نمی‌شود.

جایی که هرچه در آن بریزند پر نمی‌شود؛ چیزی که هرچه خرج آن کنند تمام نمی‌شود.

چاه ویل

همچنین ← «فلنگ را بستن»

و ← «جیم شدن»

- با دلهره‌ی عجیبی که تنم را به لرزه انداخته بود، زدم به‌چاک.

 (جمال‌زاده - قصه‌‌های کوتاه برای بچه‌های ریش‌دار)

 - اگه دیدی هوا پَسه، بزن به‌چاک و پشت سرت رو هم نگاه نکن!

بی‌سروصدا فرار کردن؛ از جایی بی‌خبر بیرون رفتن؛ دررفتن

به‌چاک زدن؛

به‌چاک جاده/ جعده زدن

همچنین ← فلنگ را بستن

- اگه دیدی هوا پسه، بزن به‌چاک و پشت سرتو هم نگاه نکن.

- اگر دیدی یک جا خواروخفیف شدی، زود فلنگ را ببند، بزن به چاک، برو به جای دیگر.

(جعفر شهری – شکر تلخ)

گریختن؛ فرار کردن؛

بی‌سروصدا/ پنهانی فرار کردن؛ گم‌وگور شدن

به‌چاک زدن؛

به‌چاک جعده زدن (عامیانه)

باید چاک دهان این آدم‌های بی‌حیا را بست تا این این‌قدر به مردم تهمت نزنند.

کسی را به سکوت واداشتن؛ از یاوه‌گویی کسی جلوگیری کردن

چاک دهان کسی را بستن