استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

توضیح مثال معنی اصطلاح

اشاره به این است که پس از مرگ کسی، در مراسم سوگواری او دعای خیری می‌خوانند که فاتحه نام دارد.

اگر مردم هوشیار شوند، فاتحه‌ی این حکومت خوانده است.

کسی/ چیزی را ازبین‌رفته/ نابودشده تصور کردن

فاتحه‌ی کسی/ چیزی را خواندن

 

در این اصط.، اشاره به رسم فاتحه‌خوانی در مراسم سوگواری مردگان است. اینجا گفته می‌شود که شخص/ چیز موردنظر حتا آن اندازه هم ارزش ندارد که برایش فاتحه‌ای خوانده شود.

همچنین ← «تره هم برای کسی/ چیزی خرد نکردن»

و ← «سنگی هم در ترازوی کسی نگذاشتن»؛

و ← «پِهِن [هم] بار کسی نکردن»؛

و ← «محل سگ به کسی نگذاشتن»

خودشان خیال می‌کنند آدم‌های مهمی هستند، اما اینجا کسی برایشان فاتحه هم نمی‌خواند.

برای کسی/ چیزی ارزش یا اهمیت قایل نشدن

فاتحه [هم]  برای کسی/ چیزی نخواندن

- باید چاره‌ی درست و حسابی اندیشید، این کارها برای فاطی تنبان نمی‌شود.

- نامزدهای ریاست جمهوری در موقع انتخابات وعده‌های عالی و رنگارنگ به مردم می‌دهند، اما همه می‌دانند که این حرف‌ها برای فاطی تنبان نمی‌شود.

هنگام بی‌فایده بودن چیزی یا عملی نبودن سخنی گفته می‌شود؛

کنایه از این که آن چیز موضوع اصلی را حل نمی‌کند/ فایده‌‌ی عملی ندارد/ حاصلی به‌بار نمی‌آورد.

این ... برای فاطی تنبان/ تنبون/ تمبون نمی‌شود (غیرمودبانه)

 

همچنین ← "به فال نیک/ بد گرفتن چیزی"، مدخل "فال"

این‌قدر فال بد نزن، از کجا می‌دانی که اتفاق بدی افتاده؟

پیش‌گویی ناخوشایند کردن

فال بد زدن

همچنین ← «فال بد زدن»

این حادثه را به فال نیک گرفت و جشنی برپا کرد.

چیزی را نشانه‌ی موفقیت/ ناکامی در آینده گمان کردن

به فال نیک/ بد گرفتن چیزی

همه‌ی این مقدمه‌چینی‌ها برای این بود که برای خواستگاری فتح باب کند.

آغاز کردن

فتح باب کردن

اشاره به داستان فتح قلعه‌ای به‌نام خیبر در نزدیکی مدینه به‌دست علی(ع) است. همچنین ← «شاخ غول را شکستن»

خیال می‌کنی فتح خیبر کرده‌ای؟ این کار از هر کسی برمی‌آید.

کار بسیار بزرگ/ دشوار/ ناشدنی را انجام دادن

فتح خیبر کردن

به ظاهرش نگاه نکن، از اون سلیطه‌هاست. اگه با کسی دربیفته، پاشنه‌ی دهنشو می‌کشه و تا جایی که طرف بخوره، فحش‌های آب‌نکشیده بارش می‌کنه.

دشنام بسیار زشت/ رکیک

فحش چارواداری/ آب‌ نکشیده/ آب‌دار

نمی‌دانم چه‌کار کرده بود که مادربزرگ یک‌دفعه فحش را به‌جانش کشید و هرچه بدوبیراه بلد بود نثارش کرد.

بیوقه به کسی دشنام دادن

فحش را به [جان] کسی کشیدن

همچنین ← جیم‌ شدن؛

← به‌چاک زدن

- داشت می‌رفت سرِ قرار، اما همین‌که پاسبان‌ها را از دور دید، فلنگ را بست.

- دیدم داره کار به جاهای باریک می‌کشه، فلنگو بستم و زدم به چاک.

پنهانی فرار کردن/ گریختن؛ بی‌خبر و به‌طوری که کسی متوجه نشود از جایی رفتن

فلنگ را بستن

← توضیح «فیها خالدون چیزی/ کسی»

همچنین ← «کون کسی سوختن»

وقتی مامور دادگستری برگه‌ی جریمه رو به دستش داد، تا فیها خالدونش سوخت.

خشمگین شدن/ غیظ کردن/ حرص کسی درآمدن و قادر به کاری نبودن؛ کون کسی سوختن؛

تا فیها خالدون کسی سوختن

"هُم فيها خالدون" جمله‌ی آخر آية الكرسي است، به‌معنی: اینان جاودانه می‌مانند. (جمله‌ی کامل: اینان دوزخی‌اند و در آن جاودانه می‌مانند)

آية الكرسي، ‌آيه‌ی 255 از سوره‌ی بقره است كه آغاز آن "الله لا اله الا هو الحي القيوم" و پایان آن "و هو العلي العظيم" است. ولي در سده‌های اخير دو آيه‌ی بعدی را كه با "لا اكراه في الدين" آغاز و با "هُم فيها خالدون" پایان می‌یابند همچون بخشی از آن دانسته‌اند. با اين دید، وقتي كه كسي مي‌گويد تا هُم فيها خالدون، يعني تا آخرین حد  ممكن، یا تا پایان معراج. 

 

این ترکیب به‌تدریج  در گفتگو  کوتاه و به «تا فیها خالدون» دگرگون شده و معنی کنونی را یافته است. 

1- سیگارش به فیها خالدون رسیده بود، پُک قایمی به آن زد و به زمین انداخت.

(تلخ و شیرین – جمال‌زاده) 


2- وای خدا مرگم بده، دامنش اینقدر کوتاهه که وقتی خم می‌شه، تا فیهاخالدونش پیداست.

1- پایان/ تَه/ آخر چیزی

2- نشیمن‌گاه/ آلت تناسلی کسی

فیهاخالِدون چیزی/ کسی