استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

توضیح مثال معنی اصطلاح

همچین تنها به قاضی نرو، تا اون خدابیامرز زنده بود، به‌خونش تشنه بودی، حالا یهو عزیز شد؟ ... خوب، کمتر ننه‌من‌غریبم دربیار. 

(زنده‌به‌گور – صادق هدایت)

 

معروف بود كه حتی از شيخ علی دست‌فروش چيزدارتر است! منتها خودش را به ننه‌من‌غريبم می‌زد و گاهی اوقات قرض می‌كرد. برای آنكه كسی جرأت نكند از او قرض بخواهد.


(چهره‌خانه – احسان طبری) 

برای جلب ترحم کسی گریه‌وزاری/  آه‌وناله‌ی بسیار کردن

ننه‌من‌غریبم درآوردن/ راه انداختن

چنان از نا افتاده بودم که نمی‌توانستم یک قدم دیگر بردارم.

توان/ نیروی خود را از دست دادن

از نا افتادن

برخاسته از این باور خرافی است که به‌هم زدن ناخن‌ها باعث دعوا می‌شود.

امان از این خاله‌خان‌باجی‌ها، ناخن به‌هم می زنند و مردم را به‌جان همدیگر می‌اندازند.

میان دو نفر اختلاف انداختن؛ کسی را با دیگری به درگیری واداشتن

ناخن به‌هم زدن/ کوبیدن (فرهنگ عوام)

به این دک‌وپزش نگاه نکن، ناخن کوچیکه‌ی پسرعمو هم نمی‌شه.

بسیار کم‌اهمیت‌تر/ کوچک‌تر از کسی بودن؛ به‌پای کسی نرسیدن

ناخن کوچکه‌ی کسی هم نبودن/ نشدن

1- او آدم بخیل و ناخن‌خشکی بود که حتا اگر برای خودش هیچ خرج یا زحمتی هم نداشت، کاری برای کسی نمی‌کرد.

2- ناخن‌خشکی کرد، با پول یکی از گوسفندهایش می‌توانست اسم پسرش را از توی صورت سربازی قلم بگیرد.

(جلال آل حمد – نفرین زمین)

1- شخص خسیس؛ کسی که سودی به دیگران نرساند.

2- رفتار شخص خسیس/ کسی که سودی به دیگران نرساند

1- ناخن‌خشک

2- ناخن‌خشکی

1- اینقدر به آجیل و شیرینی ناخنک نزن، سیر می‌شی، نمی‌تونی ناهار بخوری!

2- با آن دک‌وپزش، به هرچیز خوراکی که در دکان‌های بقالی و میوه‌فروشی دم‌دست بود ناخنکی می‌زد.

1- از غذایی به‌مقدار کم/ کم‌کم  برداشتن و خوردن

2- مقدار کمی چیزی (معمولا خوراکی) را در فروشگاه یا مانند آن، بدون پرداخت قیمت آن برداشتن و خوردن

ناخنک زدن

آن‌قدر مهربانی کرد و آن‌قدر نازم را کشید که همه‌ی این‌ها را از دلم درآورد. 

(جلال آل احمد - زن زیادی)

کسی را ناز و نوازش کردن؛ کسی را بسیار عزیز داشتن

ناز کسی را کشیدن/ خریدن

خودش هم می‌دونه که پیش بابایزرگش نازش خریدار داره.

چنان موردعلاقه‌ بودن که دیگری خواسته‌هایش را برآورده کند

ناز کسی خریدار داشتن

- ناز شستت، خیلی قشنگ درست کردی!

- ناز شستش، واقعا که استاد این کاره.

جمله‌ای برای تحسین/ تشویق کسی

ناز شست کسی!

آن‌قدر مهربانی کرد و آن‌قدر نازم را کشید که همه‌ی این‌ها را از دلم درآورد. 

(جلال آل احمد - زن زیادی)

کسی را ناز و نوازش کردن؛ کسی را بسیار عزیز داشتن

ناز کسی را کشیدن/ خریدن

در محیط کار باید پوست‌کلفت بود و مبارزه کرد؛ کسی که نازک‌نارنجی باشه کلاهش پسِ معرکه است.

نازپرورده/ حساس/ زودرنج بودن؛ کسی که در برابر رنج و سختی توان مقاومت ندارد

نازک‌نارنجی بودن

این اصط. گاهی هم به‌صورت مثبت اما در معنی منفی به‌کار می‌رود. مثال:

"خون خونش را می‌خورد و زیر لب می‌غرید و ساکت بود، زیرا جرئت نمی‌کرد به گربه‌ی مامان بزرگم از گل نازک‌تر بگوید."

(عباس پهلوان - شب عروسی بابام)

- با دخترش رفتار خشن و سخت‌گیرانه‌ای داشت، اما به پسرش نازک‌تر از گل نمی‌گفت.

- زنش را خیلی دوست داشت و بالاتر از گل به او نمی‌گفت.

با کسی بسیار مودبانه/ باملاحظه/ با مهربانی سخن گفتن یا رفتار کردن

نازک‌تر/ بالاتر از گل به کسی نگفتن

1- خاله جان تشخیص داد که پسرش ثقل سرد کرده و یک هفته‌ی تمام گرمی و نبات‌داغ به نافش بست.

یه آب زیپویی به‌اسم سوپ پیاز فرانسوی به ناف ما بست و با همون سروته قضیه رو به‌هم آورد.

2- این شد که هروقت قاصدی از جانب نیاکان چهاردست‌وپایشان می‌آمد، او را دوره می‌کردند و آن‌قدر فحش‌های آب‌نکشیده به نافش می‌بستند که از رو می‌رفت.

 (صادق هدایت - قضیه‌ی نمک‌ترکی)

3- با آن فکل‌وکراوات و دک‌وپزش پشت سکوی خطابه رفت و یک مشت لاطائلات به‌‌‌‌ ناف حضار بست.

1- چیزی را به‌مقدار زیاد به کسی خوراندن

2- ناسزا/ حرف زشت/ نسبت ناروا به کسی گفتن

3- مطالب غیرواقعی برای کسی تعریف کردن

چیزی را به ناف کسی بستن

- مثل اینکه ناف این بچه را با شکلات بریده‌اند. صبح تا شب از من شکلات می‌خواهد.

- مثل این بود که بند نافش را با شعر سعدی بریده باشند. برای هر موضوعی، بجا و بی‌جا، یک شعر از سعدی می‌خواند.

هنگامی گفته می‌شود که کسی پیوسته خواهان چیزی باشد یا آن را تکرار کند

[بند] ناف کسی را با چیزی بریدن

- شغل فعلیش نان‌و‌آب حسابی دارد.

- در این معامله ضرر نمی‌کنی. نون خوبی توشه.

با پرداختن به آن کار می‌توان درآمد خوبی به‌دست آورد؛ آن کار می‌تواند محل درآمد خوبی باشد

نان/ نان‌وآب داشتن کاری/ چیزی؛

نان خوبی در چیزی بودن

- این ماشینو بخر نون خوبی توشه.

- شغل فعلیش نان‌و‌آب حسابی دارد.

با پرداختن به آن کار می‌توان درآمد خوبی به‌دست آورد/ می‌تواند محل درآمد خوبی باشد

نان/ نان‌وآب داشتن کاری/ چیزی

خودت بگو، خدا رو خوش می‌آد من تو کوچه‌ها سگ[‌دو] بزنم و شماها کاسه‌بشقابتونو از بازار بخرین و نون منو آجر کنین؟

 (جلال آل احمد – لاک صورتی از مجموعه‌ی سه‌تار)

درآمد/ روزی کسی را قطع کردن؛ مانع کسب درآمد کسی شدن؛ کسی را از نان خوردن انداختن

نان کسی را آجر کردن

چند ماهی که وکالت کردم دیدم که کار خطرناکی است؛ اگرچه نان آدم توی روغن است، ولی انسان باید مثل خروس‌جنگی باشد و هی به این و آن بپرد.

 (محمدعلی جمال‌زاده – یکی بود، یکی نبود)

کار کسی رونق داشتن؛ درآمد بسیار خوبی داشتن؛ اوضاع کسی بر وفق مراد بودن

نان کسی در/ توی روغن بودن

- حاجی بی‌علت به کسی نان قرض نمی‌دهد. مطمئن باش از حمایت او سودی عایدش می‌شود.

- به همدیگر نان قرض می‌دهند و با طمطراق هرچه‌تمامتر یکدیگر را استاد اعلم می‌‌خوانند.

(جمال‌زاده - شاه‌کار )

از کسی پشتیبانی/ حمایت کردن؛ رضایت کسی را جلب کردن

از یکدیگر پشتیبانی/ حمایت کردن؛ رضایت یکدیگر را جلب کردن

نان به کسی قرض دادن

نان به یکدیگر قرض دادن

... خنده‌های تودل‌برو و مخصوصا پررویی را یاد بگیر. در دوره‌ی ما این‌جور چیزها باب نبود، نان را به‌نرخ روز باید خورد.

(حاجی‌آقا – صادق هدایت)

فرصت‌طلب بودن؛ عقیده/ رفتار/ سرووضع خود را با شرایط روز تطبیق دادن

نان را به‌نرخ روز خوردن