استفاده‌کننده‌ی گرامی

این پایگاه اینترنتی برای گرد‌آوری اصطلاح‌های زبان فارسی و دری (فارسیِ رایج در افغانستان) بنیان‌گذاری شده است. برای هر اصطلاح:

- معنی یا معنی‌های آن و

- یک یا چند مثال داده می‌شود و

- تلاش می‌شود چگونگی پیدایش و دگرگونی آن پژوهش و ثبت شود.

شما می‌توانید

اصطلاح موردنظر خود را میان آنهایی که تاکنون وارد شده‌اند، بیابید.

برای این کار کلیدواژه (مدخل) یا یکی از واژه‌های تعیین‌کننده‌ی اصطلاح موردنظر خود را در بخش جستجو بنویسید و دستور جستجو بدهید.

اما شما می‌توانید با

- پیشنهادِ اصطلاح‌های تازه،

- پیشنهادِ تکمیل و اصلاحِ اصطلاح‌های موجود و

- نظرهای اصلاحی و تکمیلی خود

این فرهنگ را پربار‌تر و به بهتر شدن این پایگاه یاری کنید.

بهترین شیوه برای همکاری با پایگاه، نام‌نویسی در آن است .

لطفا پیش از پیشنهاد اصطلاح تازه، با استفاده از بخش جستجو مطمئن شوید که آن اصط. در فرهنگ موجود نیست.

پیشنهادهای داده‌شده پس از بررسی در فرهنگ وارد می‌شوند و در معرض استفاده‌ی همگان قرار می‌گیرند.

تازه‌ترین اصطلاح‌ها
توضیح مثال معنی اصطلاح

این اصطلاح معمولا به‌صورت منفی به‌کار می‌رود.

پیغام دادم که من باج به شغال نمی‌دم، هر غلطی که دلت می‌خواد بکن.

خواسته های شخص حقیری/ بی‌اهمیتی را برای منافع خود برآوردن؛ به شخص بی‌اهمیتی رشوه دادن

باج به شغال دادن

کلی از حمان بیرون آمد. کلاهش دزدیده بودند. با حمامی ماجرا می‌کرد. [حمامی] گفت: تو اینجا آمدی، کلاه نداشتی. گفت: ای مسلمانان این سر از آن سرهاست که بی‌کلاه به راه توان بُرد؟ 

(رساله‌ی دلگشا – عبید زاکانی)

ستیزه/ دعوا کردن؛ مشاجره‌ی لفظی

ماجرا کردن (قدیم)

- خوب، ناراحت شده که شده، بکشه پشت دوری.

- گفتم همینه که هست، واسه من پشت چشم نازک نکن، اگه خوشت نمی‌آد، بکش پشت دوری.

هنگامی گفته می‌شود که کسی از چیزی آزرده شده یا تهدید توخالی می‌کند. گوینده با این اصط. می‌گوید که ناراحتی طرف مقابل برایش مهم نیست یا اینکه او نمی‌تواند کاری از پیش ببرد؛ هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.

پشت دُوری کشیدن

همچنین ← «سنگ کسی/چیزی را به سینه زدن»

تا دیروز برای رئیس‌جمهور قبلی یقه می‌دراند، اما همین‌که دید ستاره‌ی اقبال او رو به‌افول است، یک‌باره طرفدار سرسخت حزب مخالف او شد.

طرفداری تعصب‌آمیز یا ریاکارانه از کسی / چیزی

یقه/ یخه[ی خود را] برای کسی یا چیزی چاک کردن/ پاره کردن/ دراندن؛

برای کسی/ چیزی یقه‌درانی کردن

به‌نظر می‌رسد که بیت دوم شعر زیر  به‌صورت این اصط. یا ضرب المثل درآمده باشد:

میان گبر و نصارا همیشه باد نزاع

زِ هر طرف که شود کشته سود اسلام است

آقا بیخود متوحش نباشید، به‌ما چه؟ از هر طرف که شود کشته، سود اسلامست. هر کسی میان این معرکه باید کلاه خودشو دودستی نگهداره.  

(صادق هدایت - حاجی آقا)

کنایه از این که اگر دو دسته‌ی مخالف به جان یک‌دیگر بیفتند، شخص یا گروه سومی که با هردو مخالف است، از درگیری و درنتیجه از ناتوانی آن‌ها سود می‌برد.

از/ زِ هر طرف شود کشته، سود اسلام است

- به‌خیالت من خرم؟ بعد در اطاق را به‌رویم بستی تا چیزها را زیرورو بکنی، حالا همه‌ی کاسه و کوزه‌ها را سرِ من می‌شکنی؟

(صادق هدایت – مرده‌خورها)

- خودشان بریدند و خودشان دوختند، بعد که گندِ کار درآمد، خودشان را کشیدند کنار و همه‌ی کاسه‌کوزه‌ها سرِ من بدبخت شکستند.

تقصیر چیزی به‌ گردن کسی افتادن

کاسه[و]‌کوزه‌ها/ را سرِ کسی شکستن

- پیداست که تو هم عقلت پاره‌سنگ می‌برد. اگر من آنها را اول درست کردم، برای این بود که دستم روان بشود. ساختن آدم به‌خیالت کار آسانی است؟

(صادق هدایت – افسانه‌ی آفرینش)

 

- وقتت را بیهوده برای این آدم تلف نکن، مُخش پاره‌سنگ برمی‌دارد.

کم‌عقل/ خُل/ احمق بودن

عقل/ مخ کسی پارسنگ/ پاره‌سنگ برداشتن/ بردن

پیش از پیدایش لوله‌کشی آب، مجرایی به‌نام زیرآب برای خروج آب از حوض، آب‌انبار و مانند آن می‌ساختند که به چاهی راه داشت. برای خالی کردن آبِ مانده‌ی حوض یا آب‌انبار، این زیرآب را باز می‌کردند تا بعد از خروج آبِ مانده، آب تازه به آن سرازیر کنند. در آن دوران، وقتی با کسی دشمنی داشتند، زیرآب منبع آب خانه‌اش را باز می‌کردند تا همه‌ی آب تمیزی را که در آن دارد از دست بدهد. صاحب‌خانه به‌طبع خیلی ناراحت می‌شد و می ‌گفت: زیرآبم را زده‌اند. 

- چون اهل رشوه و گاوبندی نبود، البوقرق سوم ... به او بدبین شد، زیرابش را زد و به‌عنوان جاسوس تبعیدش کرد.

 (صادق هدایت – توپ مرواری)

 

- همان‌هایی که پیش خودش تملقش را می‌گفتند، زیرآبش را زدند تا از کار برکنار شد.

 

بر ضد کسی دسیسه چیدن؛ مقام/ موقعیت کسی را با دسیسه‌چینی از بین بردن

زیرآب کسی را زدن

- این دوتا دایم با هم یکی‌به‌دو می‌کنند.

- اوهو! خوشم باشه، حالا با من یکی‌به‌دو می‌کنی، روبه‌من بُراق می‌شی؟ معلوم می‌شه زیر دمت خارخاسک درآورده ... نگذار دهنمو واکنم.

(صادق هدایت – علویه‌خانم)

 - درِ اتاق‌ها بسته بود و از توی بعضی از آن‌ها صدای پچ‌پچ حرف می‌آمد، صدای ناله، صدای یکی‌به‌دو، همه‌جور صدا ...

 (میرصادقی – بادها خبر از تغییر فصل می‌دادند)

بگومگو/ جروبحث/ مشاجره کردن؛ باهم درگیری لفظی داشتن

یکی به‌دو کردن

 

واژه‌ی دبه ازجمله به‌معنی بیضه و ورم بیضه یا بیماری بادفتق است (لغت‌نامه‌ی دهخدا). بنا به‌تفسیری، ریشه‌ی این اصط. در همین معنیِ این واژه است؛ با این حساب؛ منظور از دبه درآوردن، مبتلا شدن به باد فتق زیر باری یا در هنگام انجام کار سنگینی بوده است که در عمل مانع از انجام آن کار می‌شود.

همچنین ← «جر زدن» 

- ما از اول قرار گذاشتیم هرچی دربیاریم با هم نصف می‌کنیم، حالا چطور شد که دبه کردی؟

- دبه درنیار دیگه، بازی رو باختی و باید سر قولت بایستی.

رئیس‌جمهور گامبیا پس از شکست در انتخابات دبه درآورد و خواستار انتخابات دوباره شد. 

(خبرگزاری دانشجو)

تعهد خود/ قول‌وقرار خود را زیر پا گذاشتن؛

از انجام مقررات/ قراومدار پذیرفته‌شده به‌بهانه‌ای سر باز زدن؛

جر زدن در بازی

دَبّه درآوردن/ کردن

همچنین ← «درجایی سگ صاحبش را نمی‌شناسد»

زمانی که من اینجا استخدام شدم، هنوز نظم و قاعده‌ای درکار بود و کارها روی روال معینی انجام می‌شد، اما با عوض شدن مدیرعامل و روی کار آمدن نورچشمی‌ها به‌تدریج وضع خراب و خراب‌تر شد، به‌طوری که حالا سگ می‌زنه و گربه می‌رقصه.

آنجا سخت آشفته/ بی‌نظم/ بی‌قاعده/ خرتوخر است

در جایی سگ می‌زند [و] گربه می‌رقصد

- تو خودت هنوز گیر نیفتاده‌ای تا بفهمی یک من ماست چه‌قدرکره دارد.

(جعفر شهری - شکر تلخ)

- اگر راست می‌گی، بیا جلو، تا حالیت کنم، یه من آرد چندتا نون می‌ده!

برای ترساندن کسی از عواقب انجام کاری یا تهدید کسی گفته می‌شود.

یک من ماست چه‌قدر/چند سیر کره می‌دهد/ دارد؛

یک من آرد چندتا نان می‌دهد

پسرعمو آنجا چنان داد سخن داده بود که نگو و نپرس.

سخن‌رانی کردن؛ توضیح زیاد دادن

داد سخن دادن

من این چهارتا بچه را بدون پدر و با خون دل بزرگ کردم و از آب و گل درآوردم. 

کودکی را پرورش دادن/ بزرگ کردن/ به مرحله‌ای رساندن که بتواند زندگی خود را اداره کند

از آب‌وگل درآوردن

- ز نوکیسه مکن هرگز درم وام// که رسوایی و جنگ آرَد سرانجام

(ناصرخسرو)

 - با مردم کم چیز و نوکیسه و… معامله مکن

(قابوس‌نامه)

- من دخترم را به این تازه‌به‌دوران‌رسیده‌ها نمی‌دهم. داماد من باید اصل‌ونسب‌دار باشد.

کسی که به‌تازگی از مقام/ موقعیت پایینی به مقام/ موقعیت بالاتری رسیده یا به سرمایه‌ای دست یافته و رفتار خودنمایانه/ فخرفروشانه دارد؛ فردی از طبقه‌ی اقتصادی یا اجتماعی پایین که به صورت ناگهانی سرمایه‌دار یا قدرتمند شده است.

نوکیسه؛

تازه‌به‌دوران‌رسیده

پسرهایش را صدا زد و بهشان گفت: ... شماهام دیگه از آب‌وگل دراومدین و ... دست خدا به‌همراتون، برین روزیتونو دربیارین و ...

 (صادق هدایت - آب زندگی)

دوران بچگی را گذراندن و توانایی اداره‌ی زندگی خود را یافتن/ به  مرحله‌ی بلوغ رسیدن

از آب‌وگل بیرون آمدن

- من خاطرجمع هستم که قاتل شوهر بیچاره‌ی من همین شازده است.

(ایرج پزشک‌زاد – دایی‌جان ناپلئون)

 - خاطرت جمع باشد که به‌زودی به مقام وزارت و صدارت خواهی رسید.

(جمال‌زاده – قنبرعلی جوان‌مردِ ...)

از چیزی مطمئن بودن؛

درباره‌ی چیزی نگرانی نداشتن

خاطرجمع بودن؛

خاطر کسی جمع بودن

قدرت‌های خارجی این گروه را در آب‌نمک خوابانده بودند تا در صورت لزوم برای راه‌انداختن جنگ داخلی و ایجاد هرج‌ومرج در کشور از وجودش استفاده کنند. اما به‌نظر می‌رسد که تاریخ مصرفش گذشته است.

کسی/ چیزی را [پروراندن و] برای استفاده در آینده/ در موقع مناسب زیرنظر داشتن

کسی/ چیزی را توی/ در آب‌نمک خواباندن

«غاز» در دوران قاجار واحد پولی معادل نیم‌شاهی بوده که به‌دلیل کم‌ارزش بودنش ‌معنی عام پول بسیار کم و ناچیز را یافته و پس از منسوخ شدن آن واحد، به‌همین معنی در چند اصط. باقی مانده است ازجمله گفته می‌شود: "... یک غاز هم نمی‌ارزد."

1- این حرف‌های صدتایک‌غاز را کنار بگذارید، اینها هیچ نتیجه‌ای ندارند، جز وقت تلف کردن.

2- درس بخونم که چی؟ که آخرش برم مثل بابام کارمند بشم و یک‌عمر قلم صدتایه‌غاز بزنم و همیشه هَشتَم گروی نُهَم باشه؟

1- چیز بی‌ارزش

2- کاری که برای شخص چیزی به‌بار نیاورد/ دست‌مزد قابل‌توجهی نداشته باشد

صدتایک‌غاز؛

صدمن‌یک‌غاز

همچنین ← «آب به غربال پیمودن»

- دون کیشوت ... به مهترش گفت: "سانکو، من همیشه این نکته را شنیده‌ام که نیکی در حق فرومایگان آب در هاون کوبیدن است."

 (سروانتس – دن کیشوت – ترجمه‌ی محمد قاضی)

 - این کار شما مثل این است که آب را در هاون بکوبید.

 

کار بیهوده/ بی‌نتیجه کردن

آب در هاون/ به هاون کوبیدن/ ساییدن